4_بدترین درد مردن نیست
نـوشـــــــتـه های مـــــــــــــــــــــــــــــآ



روی صندلی زرد رنگ که در اتاق مشکی رنگ برق میزد جا گرفت...چنگال را در ظرف سالاد کاهو هوس انگیز فرو کرد:
_ پولی که بهم بدهکاری رو بهم بده پولام ته کشیده..
مرد کنارش جا گرفت و خیره شد روی صورتش..
_ مگه تو جای نون پول می خوری که اینقدر خرجت بالاس؟
کاهو رو با آرامش جوید..خرجش بالا بود؟! خودش اینجور فکر نمی کرد..هر چی در میاورد می رفت پای خرج خانه خدمتکار و یک دست لباس همین ..این دلیل ولخرجی اش نبود این دلیل کم بودن دستمزدش بود...
_ قرار شد برای هر بار رابط بودن بیشتر بهم بدی..
حرکت های ریز مرد را در نظر داشت..
مرد تکیه اش را به صندلی داد و دست به سینه نشست..اخم هایش نامحسوس در هم رفت...
_ من از اون گند آب بیرونت کشیدم مگه اونجا چقدر بهت میدادن که الان ادعات میشه؟!
دوست داشت مرد را هم مثل برنج زیر دندانش له کند همچین می گفت از گند آب بیرونت کشید ام که آدم فکر میکرد جای که الان هست خود بهشته!
_ ضیای چیکار کرد؟!
یاد آن وکیل جوان و خبره میوفتد پوزخندی روی لبان اش می نشیند بدون آنکه جوابی به مرد بدهد مشغول بقیه غذایش شد...

فرو رفت در وان آب گرم..چشمانش را بست و سر اش را گذاشت روی بالشتک وان دو نفره ..آهنگ پیانو در فضا پخش می شد...نفس عمیقی کشید..زمزمه کرد:
_ آرامش ..آرامش.. آرامش...
«هنوز جیغ کودک در فضا می پیچید..
انداختتش روی کاناپه زوار درفته گوشه اتاق...
موهایش را با حرکت سرش از روی چشمان اش کنار زد ولی باز هم لجوجانه بر روی چشمان اش بازگشتن ولی می توانست هیکل چهار شانه مرد را با نوری که از پنجره بزرگ اتاق می تابید داخل ببینید که پشت به او روی صندلی چوبی نشسته بود و سیگار دود می کرد..
از ترس می لرزید هنوز هق می زد..
مرد غرید: خفه شو...
کودک با شنیدن صدای خشن مرد بیشتر در خود جمع شد...صدای مرد دیگری از بیرون آمد:
_ شاپور بیا غذا رو بهش بده..
مرد از اتاق خارج شد..کودک توانست برای چند لحظه اتاق عریان را دید بزند ولی با این دست و پاهای بسته راه فرار نداشت..
به این یقین رسیده بود که او را دزدیده ان ولی دلیل اش را نمی دانست..او که فرزندی خوبی برای پدر و مادر اش بود پس چرا او را به دست آقا دزده داده بودن؟!
مرد وارد شد ..
نگاه اش افتاد به صورت خشنش و کشیده شد روی زخم پر رنگ کنار چشمانش ...نگاه از او گرفت این مرد مانند همان غول های بدجنس در فیلم های بود که میدید..
طناب نایلونی آبی رنگ را دور مچ دستش را باز کرد ...دور مچش سوزش داشت.. به نرمی مچ قرمز شدهاش را مالید..
_ بخور..
  سرش چرخید به طرف سینی غذا..کباب با ماست و نوشابه ..غذای مورد علاقه اش! اگر تا چند دقیقه قبل هم گرسنه نبود با دیدن غذا هوس انگیز و بوی خوشش صدای شکم اش را در آورد..»
ماگ بزرگ نسکافه را از دست زن گرفت..ماگ را جلو بینی اش گرفت و با لذت بو کشید..اشاره به زن کرد:
_ بشین..
زن مطیعانه نشست..
_ مریم خانوم پول این ماهتون رو گذاشتم رو میز توالت تو اتاق و دیگه هم نمی خواد غذا درست کنید چون تو این خونه کسی نیست غذا رو بخوره بجز جک که اونم نصف بیشترش میشه آشغال..
سر به زیر گفت: چشم...
مریم خانوم بلند شد و از خانه بیرون رفت ..
نسکافه را خورد و بلند شد و به طرف آشپزخانه رفت ..دل اش مالش می رفت واسه چند لحظه پشیمان شد که چرا به مریم خانوم گفته است چیزی درست نکند..نگاه اش را از پاکت وسوسه انگیز سیگار گرفت و به سمت آشپزخانه رفت..
در ظرف غذای جک چند تیکه کالباس انداخت تا صدای پارس اش را خفه کند همان قدر که از این سگ خوشش میامد همان قدر هم بد اش میامد...
بسته نودلی را از داخل کابینت بیرون کشید و داخل قابلمه پر از آب جوش انداخت.. به نظرش یه غذا گرم آسان سریع و خوشمزه می امد..
قابلمه را خالی کرد در بشقاب خورشی سفید رنگ و پشت کانتر نشست.. چنگال را فرو کرد داخل رشته مواج و بلند، و داغ و داغ فرو کرد در دهن اش..از داغی اش لبانش را غنچه کرد و نفس اش را به صورت هــا داد بیرون تا از سوزش زبانش کمتر شود..


نظرات شما عزیزان:

sima
ساعت1:25---2 شهريور 1393
واقعا عالیه بین اینهمه رمان که من خوندم کامل تونسته اون صحنرو به تصویر بکشه
موفق باشی عزیزم
راسی تنها مینویسی یا با مهسا؟
پاسخ: خجالتم نده! مرسی من جدا..مهسا خودش جدا مینویسه بچم نویسنده اس... ولی وقتی نوشتم می فرستم واسه مهسا تا تاییدش کنه..


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





دو شنبه 27 مرداد 1393برچسب:, :: 23:24 :: نويسنده : شکیلا

درباره وبلاگ

سلام... به وبلاگ مــــا خوش آمدید... اینجا تمام نوشته های ما قرار میگیره چه دلنوشته، داستان کوتاه یا رمان..
آرشيو وبلاگ
پيوندها

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان نـوشـــــــتـه های مـــــــــــــــــــــــــــــآ و آدرس chamedoon.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 18
بازدید دیروز : 5
بازدید هفته : 34
بازدید ماه : 34
بازدید کل : 21645
تعداد مطالب : 21
تعداد نظرات : 19
تعداد آنلاین : 1